عشقی در کلبه ی چوبی
عاشقانه و خنده دار


..

 دل مــــــن .. یـه خـواهــش .. دیـگـــه نـخـواهـــش ..!!!


جمعه 2 بهمن 1394برچسب:,

|
 

.

 گآهی بآید بِخَندی ..

 

 

با صِدآیِ بُلَند .. 

 

 

کِه کَر شَوَد آسِمان ..

 

 

وَ فَریآد بِزَنی

 

 

دُنیـــــآ .. 

 

نآمَردَم اَگـِه بآ این سآز خَندَم نَرَقصونَمِت..!!!


جمعه 2 بهمن 1394برچسب:,

|
 

بغــــــــــــــــــــــض ...

 به همين بغض لعنتيـ قسمـ

نوبت گریه ی تو همـ ميرسه...شک نکن!


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

هیچ وقت به کسی اعتماد نکن...

 روزی روبـــاه به گـــــرگ گـــفـــت :

زنــــدگــــی را يــــادم بـــده ...

گـــرگ گـــفــت :از بـــالــای تـــپـــه بـــپـــر

روبــاه گـــفـــت : پـــايـــم مـــيــشــکــنـــد ...

گـــفـــت بــپـــر مـــيــگـــيـــرمـــت

روبـــاه پـــريـــد

گـــرگ نـــگـــرفـــتـــش

روبـــاه پــــرســـيــــد چــــرا ..؟؟

گـــرگ گــــفــــت درس اول :

<< هـــيــــچ وقــــت بـــه هـــر کـــســـی اعــــتـــمــــاد نـــکـــن >>


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

ضرب المثل

"یه کلاغ چهل کلاغ کردن" چیست؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

نوعی کلاغ حشری که روزانه چهل کلاغ را میکند!!

تا اکتشاف بعدی من برم قرصامو بلومبونم 


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

دقت کردین عایا؟

 دقت کردین پسرا وقتی بدنیا میان تا دوسالگی چاق میشن

بعد دوسالگی لاغر میشن وقتیم که زن میگیرن باز چاق میشن؟؟!!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

.

.

.

.

.

.

.

آری این از تاثیرات ممه است!!!


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

تبلیغات تیلویزون

 شنیدین تو تبلیغات تلوزیون میگه"باسنا همه میتونن نقاشی بکشن!"؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

عاغا ما هر کار کردیم باسنمون نتونست نقاشی بکشه باسن شما میتونه عایا؟

نتیجه رو اعلام کنین لطفا حیاتیه!!!!!



یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

تیکه

 دختره بنده خدا میگفت: صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم ورزش کنم!

گرمکن نارنجی‌ مو پوشیدم و زدم بیرون.
و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت  جلب مى كنم :


نارنگی کجا میری؟


پرتقال بدو تا نخوردمت!


هویج مگه خرگوش دنبالت کرده؟!


ته ‌سیگار...!


فانتا گازت نپره انقد بالا پایین میپری!؟


رفتگر برو 9 شب بیا بابا!


چی‌توز موتوریه!


سن ایچ و دیگر هیچ!


لینا توپی!!


اسمارتیز بقیه دوستات کجان؟


بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!


زندگیه ما داریم....؟؟؟!


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

دم دختره گرم

 


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

لقمان بی ادب خخخخخخخ

 


لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟


گفت: خرگوش


گفتند: خرگوش ؟






گفت....تکون نخور که رفت توش
 


خیلی بیشعور شده کثافط
دیگه باهاش حرف نزنید اصن


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

خخخخخخخخخ نحوه ی صحیح استفاده از لوازم بهداشتی

  پسربچه از مدرسه میاد خونه به مادرش میگه امروز آقای معلم این نامه رو داد گفت بده به مادرت!

مادره با تعجب نامه رو میخونه میبینه نوشته لطفا وساییل شخصیتونو از دم دست پسرتون بردارید


 سریع میره سر کیف پسرش یک 


 نوار بهداشتی لای وسایل تو کیف


 میبینه. به پسرش میگه این تو کیفت


 چکار میکنه؟؟؟؟؟؟


پسره میگه آآآآ اینو میگی .... خیلی باحاله چسبشو ميچسبونم کف دستم تخته رو پاک میکنم 

خخخخخخخخ



یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

خخخخخخخخخخ مورچه رو

 . ﻻﻣﺼﺐ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻢ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺩﻳﺸﺐ ﻳﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﺎﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺥ
ﮔﻔﺖ : ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺩﺭﺩﺕ ﺍﻭﻣﺪ؟


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

داستان آموزنده

 پیرمرد به حیاطِ آسایشگاه آمد و روبرویِ در نشست...
به در خیره شد و ساعت ها فقط نگاه میکرد...








پسرش به او گفته بود: ساعتِ 9 صبح برایِ دیدنش خواهد آمد
دیگر از ظهر هم گذشته بود ولی پسر نیامد که نیامد...
پرستار آمد و به پیرمرد گفت: پدرجان از ظهر هم گذشته ، پسرت دیگر نمی آید
پیرمرد با صدایی لرزان و خسته از پرستار پرسید: دخترم ساعت چنده؟
دخترک گفت: یک و نیم
پیرمرد گفت: بِـــدِه بکُنیم ژااان ژاان 
آری پیرمرد از کُسکِشای روزگار بود که ریییید تویِ داستانِ آموزنده ما


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

مو خرمایی

 به دختره ميگم موهات چه رنگيه ؟؟
ميگه خرمايي
عکسشو فرستاد ديدم مشکيه 
ميگم تو که گفتي خرماييه ؟؟
.
.
.
.
.
.
ميگه اره از اون خرما مشکياس
.
.
.
خدايا راه نداشت کمتر خلق ميکردي ولي با کيفيت تر 


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

خخخخخ ابرو

 بیاید به جای اینکه آبروی دیگران را بریزیم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آبمان را روی دیگران بریزیم |:

عه ...این چرا اینجوری شد؟!!
قراربود آموزنده باشه |:


یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

بکن بکن خخخخخخ

 ﻫﻤﺶ ﺑﻜﻦ ﺑﻜﻦ ﺑﻜﻦ

ﺩﻳﮕﻪ کمری ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﻭﺍﺳﻢ ..









ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻳﻚ ﻗﺒﺮ ﻛﻦ ...

ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺖ ﺣﻖ ﻣﯿﺪﻡ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﻓﮑﺮ ﺑﺪ ﮐـﺮﺩﻡ



یک شنبه 27 دی 1394برچسب:,

|
 

تملک/تعلق

 بـــرای تصـــاحبت نمـی جنگـــم !


احاطــه ات نمی کنـــم تــا مــال مــن شـــوی!

بـا رقیـــبان نمی جنگـــم !

بـــه قـــول دکتــــر انوشـــه کــه می گفـــت :

عشـــق تملـــک نیـــست ، تعلــــق اســـت!

ولـــی اگـــر بیایــی و بمانـــی،

بـــرای بــا تـــو مانـــدن ، بــا دنیــــا می جنـــگم........

 

 http://uupload.ir/files/6nnw_alix4.blogfa.com_جملات_عاشقانه_همراه_باعکس.jpg
 

پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:,

|
 

./.

 شاید امروز چشمهایت مثل دیروز برقی نداشته باشد


وقلبت نیز نای تپیدن برای من


اما هنوز چشمهای من برای تو میدرخشد


و قلبم نیز میتپد برای تو


پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:,

|
 

الهم عجل الولیک الفرج

 ﺩﯾﮑﺘﻪ ﺳﺎﻝ 1394
ﺳﺮ ﺳﻄﺮ ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﭘﺴﺮﺍﻥ ﮐﺮﺍﮎ ...
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺣﺎﻣﻠﻪ
ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺩﻕ ﻣﺮﮒ .
ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺳﮓ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ.
ﺑﻨﻮﯾﺲ
ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻬﻤﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﻨﻮﯾﺲ .
ﺁﻥ ﺑﭽﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺮ ﺁﻣﭙﻮﻟﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ 1 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻥ
ﺍﺳﺖ . ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ . ﺍﺷﮏ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ
ﺩﺍﺭﺩ .
ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﺗﻼﺵ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ .
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺮﺩ.
ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻣﯿﺮﻭﺩ.
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻗﺒﺾ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﻧﻤﺎﺯ ﻗﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﺍﻫﻞ ﻣﺤﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﻮﻝ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺳﻘﻒ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭼﮑﻪ
ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺘﻤﺶ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺳﺮ
ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ .
ﺑﻨﻮﯾﺲ ..ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ
ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ
ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺷﺪ ،ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽ
ﮐﻨﻨﺪ .. ﺑﻨﻮﯾﺲ .. ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ
ﯾﺎ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻨﺪ ...
ﯾﺎ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ....
ﯾﺎ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ...
ﯾﺎ ﺳﻨﮓ ﺩﻝ ﺍﻧﺪ ...
ﯾﺎ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ... ﺑﻨﻮﯾﺲ.
ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ......
ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ …………


چهار شنبه 9 دی 1394برچسب:,

|
 

عاشق واقعی

Image result for ‫خداحافظ‬‎

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ، 
اشاره کرد مستقیم ..
.
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ، 
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ، 
- ممنون 
- خواهش می کنم ..
.
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ، 
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ، 
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ، 
- نه .. ببخشید ، 
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود 
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود 
.
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ، 
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ، 
خودش بود 
.
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ، 
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ، 
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ، 
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم 
.
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ، 
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ، 
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ، 
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ، 
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ، 
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ، 
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ، 
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ، 
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ، 
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ، 
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ ! 
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ...
.
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ، 
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ...
.
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ، 
به ساعتش نگاه کرد ، 
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ..
.
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ، 
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ، 
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ، 
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم ..
.
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ، 
میگفتم : میام ..
.
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ، 
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ، 
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ، 
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت 
.
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ، 
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ، 
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ، 
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ، 
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود 
.
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ، 
- همینجا پیاد میشم 
.
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ..
.
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ، 
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم .
.
- لازم نیست .
.
- نه خواهش می کنم ... 
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد 
و بعد .. بسته شدنش 
.
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم 
.
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ، 
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ، 
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ، 
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود 
.
صدا توی گلوم شکست ... 
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید 
.
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد 
.
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ..
.
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ..
.
سر خوردم روی زمین خیس ، 
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ..
.
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ..
.
منو بارون .. ، زار زدیم ، 
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ، 
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ، 
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ، 
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ..
.
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ، 
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر. 
خل بودم دیگه .. 
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه .. 
عاشق تر شده بودم 
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ... 
بارون لجبازانه تر می بارید 
خیابان بهار ، آبی بود 
.
آبی تر از همیشه ...


دو شنبه 7 دی 1394برچسب:,

|
 

خخخخخخ


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

داستانی کوتاه


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

..........


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

؟


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

..

براے دل خـــودم مے نویسم ...

براے دلتنگــے هایــم

براے دغدغــہ هاے خـــودم

براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !

برای دلے کہ دلتنگم نیست ...

براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...

براے خودم مے نویســـم !

بمیـ ــرم براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!...

 


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

طاقت ندارم


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

.........


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

پایان


یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,

|
 

اگ مهم بودی ...

 


شنبه 30 خرداد 1394برچسب:,

|
 

.

 


شنبه 30 خرداد 1394برچسب:,

|
 


همیشه خاک گلدونی باش که اگر روزی به آسمان رسید یادش نرود ریشه کجاست

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

raha

 

هفته دوم بهمن 1394
هفته چهارم بهمن 1394
هفته اول بهمن 1394
هفته چهارم دی 1394
هفته دوم دی 1394
هفته چهارم بهمن 1394
هفته سوم بهمن 1394
هفته چهارم دی 1394
هفته اول بهمن 1394
هفته چهارم دی 1394
هفته سوم دی 1394
هفته چهارم بهمن 1394
هفته سوم بهمن 1393
هفته اول بهمن 1393
هفته چهارم دی 1393
هفته سوم دی 1393
هفته دوم دی 1393
هفته چهارم بهمن 1393
هفته اول بهمن 1393
هفته چهارم دی 1393
هفته سوم دی 1393
هفته دوم دی 1393
هفته چهارم بهمن 1393
هفته سوم بهمن 1393
هفته دوم بهمن 1393
هفته اول بهمن 1393
هفته چهارم دی 1393
هفته سوم دی 1393
هفته دوم دی 1393
هفته چهارم بهمن 1393
هفته سوم بهمن 1393
هفته اول بهمن 1393
هفته چهارم دی 1393
هفته سوم دی 1393
هفته دوم دی 1393
هفته چهارم بهمن 1393
هفته سوم بهمن 1393
هفته دوم بهمن 1393

 

..
.
بغــــــــــــــــــــــض ...
هیچ وقت به کسی اعتماد نکن...
دقت کردین عایا؟
ضرب المثل
تبلیغات تیلویزون
تیکه
دم دختره گرم
لقمان بی ادب خخخخخخخ
خخخخخخخخخ نحوه ی صحیح استفاده از لوازم بهداشتی
خخخخخخخخخخ مورچه رو
داستان آموزنده
خخخخخ ابرو
مو خرمایی
بکن بکن خخخخخخ
./.
تملک/تعلق
الهم عجل الولیک الفرج
عاشق واقعی
خخخخخخ
داستانی کوتاه
..........
؟
..
طاقت ندارم
.........
پایان
اگ مهم بودی ...
.
غیرتی / حامله
.......
یه مرد
رمضان مبارک
اعتماد
...................
...............
غرور
غریبه
قرص
MISS YOU
زندگی
....................
..................
...........
......
روز مادر مبارک
مادر دو بخش دارد ...!
مادر

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشقی در کلبه ی چوبی و آدرس g0ly.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فـــــــśẵหGỈหـــــــاز
یک روز خوب...
حرف های گفتنی
faramarz
دختــــــــــر شیطـــــانی
✞دختر مسخره✞
$شیطــــــان گوش بـــــل$
مهلا
گشتم بود ولی سهمم نبود...!
^^سکوت عاشقانه^^
دوخط شعر(سعید)
عاشقانه پژمان
قلب شکسته
آسمان آبی پرستاره
✿◕ ‿ ◕✿ دنيای دو دخی ❀◕ ‿ ◕❀
˙·٠•ღ❤عاشقــ ـــــــــ❤ღ• ٠·˙
⌇✞✖Gallery queen✖✞⌇
انجمن دوعاشق
دٌخْـتــَرآنهــ ـهایـِ پُـر دَردِ
@***بی قرار***@
همه جای ایران سرای من است
دوست داشتنی
کـلــبـه درویــــشـی
♥...ماهگرد حلقه ها...♥
دو عاشق
خــط خـــطــی هــای یــک پــســر روانــی
ღ بیاتو ღ
آرسلان قاسمی
دنیای این روزای من
بهترین چت
دلنوشته های من
.....................for my love......................
seoul
گرمای عشق
عاشقانه
خندونک
^^سکوت عاشقانه^^
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
ازدواج موقت
جلو پنجره لیفان ایکس 60
درگاه پرداخت

 

^^سکوت عاشقانه^^
هاست ویندوز
سکوت دل
آسمان آبی پر ستاره
حمل و ترخیص لباس از چین به ایران
حمل و ترخیص لنج دبی
جلو پنجره لیفان ایکس 60
ارتباط تصویری و دوست یابی
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 48842
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1

لوگو و آیـکن های آیــناز

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir

RoyayeKhis.ir











نایت نما








.

.

لوگو و آیـکن های آیــناز


سفارش کد بارشی

فروش عمده کمربند های زنانه
__$$ __$$$ __$$$$__________________$ __$$$$$________________ $$ __$$$$$$$______________ $$$ __$$((▂))$$$____________$$$$ __$$$$$$$$$$_________$$((▂))$ __$$$'¤'¤'$$$$$______$$$$$$$$$ __$$$¤'¤'¤'¤$$$$___$$$$'¤'¤'¤$$$ __$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$__$$$¤'¤'¤'¤$$$ __$$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$ $$$'¤'¤'¤'¤'$$ ___$$$$'¤'¤'¤'¤'¤$$$ $$'¤'¤'¤'$$$ _____$$$$'¤'¤'¤'¤$$$ $$'¤'¤'$$$ __$$$$$_$$$'¤'¤'¤'¤$ $$'¤'¤$$ _$$((▂))$$$$$_$$$$$$$$$$$_O_O $$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$_ _ $ $ $$$'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤$$$$_$$___$ $ $$$$'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤'¤$$$$_$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$ __$$$((▂))$$$$$_$$$$$ ____$$$$$$$_$$$$$ _________$$$$$ ______$$$ _____$¤ ___$¤ __$¤ __$¤______________¤¤¤¤¤ ___$¤________¤¤¤¤¤●¤¤¤¤¤$$ ____$¤______¤¤¤¤¤¤¤●¤¤¤¤¤_$$ ____$¤______¤¤¤¤¤¤¤¤●¤¤¤¤_¤¤ ____$¤______$$$●$$$¤¤●¤¤__$$ ___$¤________$$$$$$¤¤____¤¤ __$¤__________♥$$$¤_____$$ __$¤___________$$$_____¤¤ ___$¤________$$$$$$$___$$ ____$¤_____$$$$$$$$$$___¤¤ _____$¤___$$$$$$$__$$$___$$ _____$¤____$$$$$____$$$___¤¤ _____$¤__$$$$$$$_____$$$__$$ ______$¤$$__$$$$$_____$$$ ______$$¤___$¤¤¤¤$$_____$$ ____$$__$¤__$¤¤¤¤¤$$_____$$ __$$_____$¤_$¤¤¤¤¤¤$$____$$ ___________$¤¤¤¤¤¤¤$$___$$ _________$¤¤¤¤¤¤¤¤$$ _______$¤¤¤¤¤¤¤¤$$ _____$¤¤¤¤¤¤¤¤$$ ___$¤¤¤¤¤¤¤¤$$ _$¤¤¤¤¤¤¤¤$$ $¤¤¤¤¤¤¤$$ $¤¤¤¤¤$$ _$¤¤¤$$ __$¤¤$$ ___$¤$$ ____$$$ _____$$ ______$$ _______$$ ______$$$$$$ _____$$$$$$$$$ _____$$$$$__$$$$ ______$$$$$__$$$$$




در اين وبلاگ
در كل اينترنت

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->